جدول جو
جدول جو

معنی صاحب کمر - جستجوی لغت در جدول جو

صاحب کمر
پادشاه، برای مثال پرستش نمودش به آیین شاه / که صاحب کمر بود و صاحب کلاه (نظامی۵ - ۹۲۲)
تصویری از صاحب کمر
تصویر صاحب کمر
فرهنگ فارسی عمید
صاحب کمر(حِ کَ مَ)
دارای کمربند، پادشاه:
پرستش نمودش به آیین شاه
که صاحب کمر بود و صاحب کلاه.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صاحب کار
تصویر صاحب کار
کارفرما، مباشر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صاحب کرم
تصویر صاحب کرم
خداوند کرم، بخشنده، برای مثال طمع را نباید که چندان کنی / که صاحب کرم را پشیمان کنی (لغتنامه - صاحب کرم)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صاحب جمع
تصویر صاحب جمع
در دورۀ مغول، مامور جمع آوری مالیات که مالیات رعایا را به اقساط وصول می کرد، در دورۀ صفویه تا قاجار، کسی که مسئول ضبط و نگهداری نوعی اموال دیوانی بود مثلاً صاحب جمع آبدارخانه، صاحب جمع جباخانه، صاحب جمع خزانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صاحب هنر
تصویر صاحب هنر
هنرمند، هنرور، برای مثال اگر هست مرد از هنر بهره ور / هنر خود بگوید نه صاحب هنر (سعدی۱ - ۱۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صاحب غار
تصویر صاحب غار
یار غار، لقب ابوبکر که همراه حضرت رسول به غار رفت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صاحب کمال
تصویر صاحب کمال
دارای فضل و کمال، دارای علم و ادب، برای مثال صاحب کمال را چه غم از نقص مال وجاه / چون ماه پیکری که بر او سرخ و زرد نیست (سعدی۲ - ۶۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صاحب نظر
تصویر صاحب نظر
کسی که دارای نظر و رای صائب است، آگاه، بینا، باریک بین، عارف، بلندنظر، بلندهمت، کسی که جمال و زیبایی را دوست دارد و با نظری پاک از مشاهدۀ آن لذت می برد، برای مثال هرکسی را نتوان گفت که صاحب نظر است / عشق بازی دگر و نفس پرستی دگر است (سعدی۲ - ۳۴۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صاحب خبر
تصویر صاحب خبر
مطلع، آگاه، برای مثال ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی / تا راهرو نباشی کی راهبر شوی (حافظ - ۹۷۲)، از پی صاحب خبران است کار / بی خبران را چه غم روزگار (نظامی۱ - ۷۵)، خبرگزار، خبرنگار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صاحب همت
تصویر صاحب همت
دارای عزم و اراده، دارای همت
فرهنگ فارسی عمید
(حِ هَُ نَ)
هنرمند. هنرور. دارای هنر:
بی هنر را دیدن صاحب هنر
نیش بر دل میزند چون کژدمی.
سعدی.
اگر هست مرد از هنر بهره ور
هنر خود بگوید نه صاحب هنر.
سعدی.
زبان در دهان ای خردمند چیست
کلید در گنج صاحب هنر.
سعدی.
ورجوع به هنر شود
لغت نامه دهخدا
(حِ جَ)
مأمور جمعآوری مالیات در دورۀ مغول. ج، صاحب جمعان: تا رعایا آن را بدو قسط باده و نیم و حق خزانه با صاحب جمعی که در هر ولایت منصوب گشته میرسانند. (تاریخ غازان خانی ص 264) ، در روزگار صفویه صاحب جمع کسی را می گفتند که مسؤول ضبط و تحویل نوعی از اموال دیوانی بود چون: صاحب جمع خزانه، صاحب جمع جباخانه، صاحب جمع قیچاچی خانه (خیاط خانه سلطنتی) ، صاحب جمع میوه خانه، صاحب جمع غانات، صاحب جمع آبدارخانه، صاحب جمع شترخان، صاحب جمع قهوه خانه، صاحب جمع رکابخانه، صاحب جمع مشعلخانه و نقاره خانه، صاحب جمع انبار، صاحب جمع اصطبل، صاحب جمع شربت خانه. (تذکرهالملوک چ مینورسکی صص 45- 52).
لغت نامه دهخدا
(حِ خَ بَ)
خبرنگار. منهی. خبرگزار: باد را (خدای تعالی) صاحب خبر سلیمان کرد، تا هر کجا بر یک ماه راه یا بیشتر کسی چیزی بگفتی به گوش سلیمان رسانیدی. (ترجمه تاریخ طبری).
پادشاهی که به روم اندر صاحب خبران
پیش او صف سماطین زده زرین کمران.
منوچهری.
و هر کجا صاحب خبر گماشته بود و جز مردم دانای عاقل را نگماشتی. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 55). و صاحب خبر و برید بسر خویش منصبی بزرگ داشتی. (فارسنامه ص 93). صاحب خبران را در مملکت به هر شهری و ولایتی گماشته بودندی تا هر خبری که میان مردم حادث گشتی پادشاه را خبر کردندی تا آن پادشاه بر موجب آن فرمان دادی... (نوروزنامه ص 7). پس صاحب خبران این حال به بدر غلام معتضد برداشتند. (مجمل التواریخ و القصص ص 368).
خبر برد صاحب خبر نزد شاه
که مشتی ستمدیدۀ دادخواه...
نظامی.
به صاحب خبر گفت کاندیشه نیست
همه چوبه تیری ز یک ریشه نیست.
نظامی.
هزارش بیشتر صاحب خبر بود
که هر یک بر سر کاری دگر بود.
نظامی.
و گوشها صاحب خبران ویند (یعنی صاحب خبر جسدند) . (مفاتیح العلوم)، مطلع. آگاه. باخبر:
صاحب خبر غیر نخوانده ست به سدره
چون سیرت نیکوش به فهرست سیر بر.
سنائی.
از پی صاحب خبران است کار
بی خبران را چه غم روزگار.
نظامی.
ما که ز صاحب خبران دلیم
گوهرییم ارچه ز کان گلیم.
نظامی.
ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی
تا راهرو نباشی کی راه بر شوی.
حافظ.
، حاجب، نقیب، معرف، ایلچی. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(حِ خَ / خِ)
نیکوکار
لغت نامه دهخدا
(حِ هَِ مْ مَ)
صاحب عزم. دارای اراده: و صاحب همت روشن رأی را گفت معانی کم نیاید. (کلیله و دمنه). و رجوع به همت شود
لغت نامه دهخدا
(حِ کَ رَ)
بخشنده. خداوند کرم:
طمع را نباید که چندان کنی
که صاحب کرم را پشیمان کنی.
؟
لغت نامه دهخدا
تصویری از صاحب خیر
تصویر صاحب خیر
نیکو کار دهشمند آن که کار خیر کند نیکوکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاحب کمال
تصویر صاحب کمال
کارنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاحب کار
تصویر صاحب کار
کارفرما، مباشر
فرهنگ لغت هوشیار
روشن بین، کیشدان آن در امر یا اموری دارای نظر صایب است، دیندار متدین، عارف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاحب دار
تصویر صاحب دار
خداوند خانه کد خدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاحب خطر
تصویر صاحب خطر
پادشاه سلطان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاحب قدر
تصویر صاحب قدر
ارجمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاحب عصر
تصویر صاحب عصر
زماندار دارند ه زمان مهدی بن حسن علیه السلام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاحب شرم
تصویر صاحب شرم
شرمگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاحب ستر
تصویر صاحب ستر
پرده دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاحب جمع
تصویر صاحب جمع
مامور جمع آوری مالیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاحب خبر
تصویر صاحب خبر
خبرگذار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاحب خبر
تصویر صاحب خبر
((~. خَ بَ))
مطلع، آگاه، خبرنگار، پرده دار، جاسوس، نقیب، فرستاده، سفیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صاحب جمع
تصویر صاحب جمع
((~. جَ))
در دوره مغول مأمور تشخیص مالیات و جمع آوری آن، در دوره صفویه کسی که مسئول ضبط و تحویل نوعی ازاموال دیوانی بود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صاحب کار
تصویر صاحب کار
کارفرما
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صاحب نظر
تصویر صاحب نظر
آن که در امر یا اموری دارای نظر صایب است، دیندار، متدین، عارف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صاحب نظر
تصویر صاحب نظر
کاردان
فرهنگ واژه فارسی سره
ارباب، کارفرما، استاد، مباشر
فرهنگ واژه مترادف متضاد